من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....
می خواهم با تو سخن بگویم....
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...
شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...
اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
نظرات شما عزیزان:

.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:سلام چطوری؟؟؟؟ مرسی میتراااااا... حتما سر میزنم...!!!!!!!!
.gif)
.gif)
پاسخ:ممنونم مارال جااان وبه توهم قشنگه اونم خیلی زیاد

.gif)
.gif)
پاسخ:خخخخخخخخخخخ ممنونم میتراااااا جان
زیبابود
.gif)
پاسخ:اااااااااااااااااااااااااااااا ممنونم که سر زدی نظر لطفته....!!!!
برچسبها: